از نگاه قرآن ؛ انسان از قابلیت و توانشی برخوردارست که می تواند فراتر از خود ؛ زمان و زمین اطراف را هم نورانی کند، اینگونه نیست که انسان تابع زمان یا تابع سرزمین خود باشد افراد عادی در هر زمینی که زندگی میکنند، زمینی فکر میکنند و تابع سنّت آن سرزمین هستند یا در هر عصر و مصری که به سر میبرند در رَهن همان زمان و مکان می باشند؛ امّا انسانهای برجسته میتوانند زمین خودشان، خانه, محلّه، منطقه ؛ شهر ؛ کشور و ... را نورانی کنند، افراد عادی تابع سنّت عصر خود می باشند، ولی حتی انسانهای معنوی میتوانند عصر خودشان را نورانی کنند.
رسول اکرم (ص) می فرماید : «نَوِّرُوا بُیُوتَکُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ لَا تَتَّخِذُوهَا قُبُورا»؛(كافى، ج:2 ؛ص 610 ) خانه و محلّی را که در آن زندگی میکنید ؛ با تلاوت قرآن نورانی نمائید. آن مکان را روشن کنید. زمین در برابر انسان اصل نیست، زمان در برابر انسان اصل نیست بلکه متمکّّن است که مکان را شرف میدهد و متزمّن است که زمان را حیثیت میبخشد. حضرت (ص) می فرماید: شما میتوانید خانه خود را روشن کنید! اصلِ این مطلب در سوره مبارکه «نور» آمده است ! در سوره «نور» بعد از اینکه «الله» را به عنوان "نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" معرفی می کند ؛می فرماید: "اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" ؛(نور؛35) ، در ادامه تلویحا یادآور می شود که : رابطه شما با آن نورِ «الله»  بسیار دشوار است
ادراک هر جنبنده ، عکس خویش را داراستی از ممکن ای یاران به ذات حق مسافت هاستی
ممکن مکانی بوده و او از مکان بالاستی ممکن زمانی بوده و او از زمان اعلاستی
ممکن چو کاهی مضطرب در موج آن دریاستی افهام را کی درک آنانیّت علیاستی
استاد محمد تقی جعفری
هرچند :
چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید:خدای من است
چنان کار هر کس به هم ساخته که گویا به غیری نپرداخته!
سعدی
این نور ؛ نور دیگری دارد "مَثَلُ نُورِهِ" که این ضمیر به نور برمیگردد نه به «الله» :
بستهٔ شیر زمینی چون حبوب جو فطام خویش از قوت القلوب
حرف حکمت خور که شد نور ستیر ای تو نور بیحجب را ناپذیر
تا پذیرا گردی ای جان نور را تا ببینی بیحجب مستور را
چون ستاره سیر بر گردون کنی بلک بی گردون سفر بیچون کنی
چیز دیگر ماند اما گفتنش با تو روح القدس گوید بی منش
مثنوی ؛ دفتر سوّم
حساب «الله» جداست که محل حیرت کُمّلین می باشد «اما الذات الالهیة فقد حارت الانبیاء والاولیاء فیها» "اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" است، مَثل نورِ خدا این است
ای تو در کشتی تن رفته به خواب آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبیست کو میراندش روح را روحیست کو میخواندش
مثنوی ؛ دفتر سوّم
آنگاه این نور خدا که مَثلی دارد نشانی اش : "فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ" ؛ (نور؛36)می باشد در واقع می توان گفت: إِذا أَرَدْتُمْ إِلْتِمَاسَ هذَا النُّورِ فَالْتَمِسُوهُ فی بُیُوتٍ نظیر مسجد ؛ مثل حرم و مانند آن ؛ برای اینکه "فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا"، (توبه ؛108) و: "یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ . رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ"؛(نور ؛36_37)
اینگونه نیست که مسجد ذاتاً قداست داشته باشد و انسانها به وسیله مسجد مقدس شوند بلکه مومنان با عبادتشان به مسجد قداست میدهند؛ اگر نمازگزار و نماز نباشد، قداستی برای مسجد نیست، فقط نام مسجد است و اگر انسان کاملی در جایی نیارمد آنجا حرم نیست، خداوند در توصیف مکّه می فرماید: «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ . وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»؛ اگر سوگند به مکّه است، به احترام پیغمبری است که در آن منطقه به سر میبرد، می فرماید: این مکان با حضور تو چنان مکانتی پیدا کرده است که ارزش قسم خوردن دارد ،انسان است که مکان را نورانی میکند؛ زمان و زمانهٴ خود را نورانی میکند. اگر گفتند عصر نبوّت یکی از مصادیق بارزهٴ "وَ الْعَصْرِ" است، به همین مناسبت است. عصری که نبیّ ظهور میکند، قابل سوگند است ؛ سوگند به آن عصری که در آن نبوّت ظهور کرده و میکند ؛ این انسان است که میتواند محلّ زیست خود را روشن کند! این سخن کاربستی رسول اکرم (ص) که فرمود: «نَوِّرُوا بُیُوتَکُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ لَا تَتَّخِذُوهَا قُبُورا» ناظر به نورانیت بخشی انسان به مکان است ؛ نوعا خانه هائی در هر شهر و روستا جهت اقامت بنا شده و قبرستانی برای دفن اموات ، خانهای که در آن قرآن خوانده نشود در واقع یک مقبره خانوادگی است که چند نفر مُرده در آن هستند! مرده هائی که حرکت دارند و حرف میزنند! از منظر وحیانی ؛حیات حقیقی ؛ حیاتی است که با آن نور معنویت در دلها روشن می شود. امام علی(ع) می فرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ »؛ (پس صورت انسانی است و قلب همان قلب حیوانی است؛ چون باب هدایت را نمی شناسد تا از آن پیروی کند و باب نابینایی را نمی داند تا جلو آن را ببندد. این همان مردگان زنده است.) ؛ (نهج البلاغه، خطبه 87) اما کسی که به نور ایمان دلش را روشن کرده باشد، این از حکمت الهی سود برده و دلش زنده است؛ : « وَ إِنَّمَا ذلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتِی هِیَ حَیَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَیْنِ الْعَمْیَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ وَ رِیٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِیهَا الغِنَی کُلُّهُ وَ السَّلامَةُ »؛ (و جز این نیست که بیم از مرگ به منزله حکمت است که حیات قلب مرده است و بینایی است برای چشم نابینا و شنوایی است برای گوش کر و سیری است برای تشنه و در آن همه ثروت و سلامتی است.) ؛ (نهج البلاغه، خطبه 133)
علی (ع) می فرماید : بعضیها یک مُرده متحرّک هستند «ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء». اگر بیان پیغمبر (ص) است فرمود: «... وَ لَا تَتَّخِذُوهَا قُبُورا» و اگر امیرالمؤمنین(ع) فرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ ... وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء» ، پس در واقع انسان میتواند خانه خودش را نورانی کند! اگر در سوره مبارکه «نور» خداوند بعضی از مکانها را محترم شمرد و فرمود: "بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ " سبب آن را هم ذکر کرد: چون مردان الهی در آن خانه هستند!
و اگر سؤال شود که چرا آن بیوت «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ»است؟ از این رو که «یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ . رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» این مردان الهی هستند که با عبادت و تلاوت قرآن محل اقامت خود برکت میدهند و نورانی می سازند.
قرائت قرآن راه تعالی درجات بهشت است. این روایت از پیغمبر(ص) نقل شده که «فَإِذَا دَخَلَ صَاحِبُ الْقُرْآنِ الْجَنَّةَ قِیلَ لَهُ ارْقَأْ وَ اقْرَأ»، (بحارالانوار، ج89 ، ص22) به بهشتیان خطاب می شود : یک درجه بالا بیا و بخوان، چون پایین هستی توفیق قرائت قرآن دست نمی دهد ؛ اول یک مقدار بالا بیا تا بفهمی قرآن چیست ؟! تلاوت قرآن یعنی چه؟! کلام چه کسی را داری میخوانی ؟! شرایط قرائت را پیدا کن «ارْقَأْ» بالا بیا! «وَ اقْرَأ» بخوان!
از مقامات تبتل تا فنا پایه پایه [پله پله] تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی که بپر زو بر پرد صاحبدلی
مثنوی ؛ دفتر سوّم
چنانکه در احادیث نقل شده : «طَهِّرُوا أَفْوَاهَکُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن» ؛ (مستدرک الوسائل ؛ ج1 ؛ص 368)دهان خود را تطهیر کنید! حرف نسنجیده ؛دروغ ؛ فحش ؛غیبت ؛ تهمت ؛ خلاف ؛ تمسخر از این دهان درنیاید! غذای ناپاک از این دهان فرو نرود! غذا، طیّب و طاهر باشد تا قرآن تلاوت کنید . اگر به بهشتی گفتند بالا بیا و بخوان [نه بخوان و بالا بیا] ، از آن جهت است که خواندنِ قرآن یک مقدار مشروط به بالا آمدن است. اگر فرمود: «تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ» ؛(آل عمران ؛64)یا «تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ»، (انعام ؛151) بالا بیا تا بتوانی بخوانی! به اهل کتاب فرمود: «تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ» و به همه ما فرمود: «تَعالَوْا أَتْلُ» ؛ یک قدم بالا بیایید تا دستتان به این حرف برسد! «تَعالَوْا أَتْلُ» .
در فرهنگ محاوره «تعال» تعبیری رایج میان عربزبانها بود. منطقههایی که روستا در دامنههای کوه، قرار گرفته، مقداری بلندست، آنجا خانه مردم روستایی است، دشتهای پَهن هم جای کشاورزی آنهاست، بچهها و جوانها که از خانهها بیرون می آمدند و مشغول بازی یا کار بودند ، شب هنگام اولیایشان به این بچهها میگفتند: «تعال»؛ بیا بالا ! اگر همسطح باشد میگویند «الیّ»؛ امّا اگر بالا باشد میگویند «تعال».مولانا گوید:
چو سرو و سنبله بالاروش کن بنفشه وار سوی پست منگر
تو صافان بین که بر بالا دویدند به دُردی کان به بن بنشست منگر
دیوان شمس ؛ غزل:1044
هر روز ده بار در نماز از خدا می خواهیم : «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» ؛ (حمد؛6) صراط مستقیم راهی قائم و رو به بالاست با هدف تعالی و ارتقا !به تعبیر استاد شفیعی کدکنی : "رو به بالا و ز پستی ها رها" .
منزل نقل مکان ماست اوج لامکان وادی امکان ندارد عرصه شبگیر ما
صائب ؛ غزل:250
منزل نقل مکان ماست اوج لامکان آسمانها را به گرد ما رسیدن مشکل است
صائب ؛ غزل:1036
به بهشتی هم میگویند «ارْقَأْ وَ اقْرَأ» ؛ بالا بیا و بخوان! منتها باید توان بالا آمدن را در دنیا تهیه کرد.
آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست بی سبب نیست که فواره فرو ریختنی است
فاضل نظری
علی (ع) می فرماید: «وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ » ؛ ( امروز زمان عمل است و باز خواستى نيست، و فردا روز باز خواست است و عملى در آن ميسّر نمى باشد)؛(نهج البلاغه ؛خطبه:42) هر کسی هر درجهای که در دنیا فراهم کرده است، مهمان همان درجه است.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو
دیوان حافظ ؛ غزل:407
در بیت بعد با نکته سنجی مهم و لطیفی گوید :
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
بنابراین انسان میتواند در زمان ؛ زمین و حتی خورشید به گفته حافظ اثر بگذارد، جامعه و شهر خودش را نورانی کند. این در توان انسان هست و چرا از این فرصت بهره نبرد؟!
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
چوگان حکم در کف و گویی نمیزنی باز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
دیوان حافظ ؛ غزل:482
قرآن می فرماید: «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»؛ (آیا آن کس را که خدا برای اسلام شرح صدر [و فکر روشن ] عطا فرمود که وی به نور الهی روشن است [چنین کس با مردم کافر بی نور تاریک دل یکسان است]؟ پس وای بر آنان که از قساوت [و شقاوت] دلهاشان از یاد خدا فارغ است! اینان هستند که دانسته به ضلالت و گمراهیند.) ؛ (زمر؛22) انسانی که شرح صدر دارد میتواند در بهشت زندگی کند ؛ فضای زندگی خود را بهشتی کند، عصر خود را بهشتی کند و دیگران را در این فضای نورانی قرار دهد؛ این مقام، مقام انسانیّت است
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیت
سعدی ؛ غزل:18
انسان وقتی می تواند به گونه ای سزامند مخاطب «ارْقَأْ وَ اقْرَأ» قرار گیرد که در همین دنیا خودش را با قرآن بالا بکشد و« انسانی قرآنی» شود و قابل این خطاب واقع شود ؛ قیامت ظرف ظهورست نه حدوث.
از نظر مولانا قرآن از آن حیث که به خداوند مربوط می شود قائم به ذات حق است و از آنجا که به خلق مربوط می شود حادث است و نکته مهم و قابل توجه که بسیار مهمتر از مفاهیم کلامی می باشد مولانا قرآن را "قوت [غذای] جان جان " توصیف می کند:
تا قیامت می زند قرآن ندا ای گروه جهل را گشته فدا
که مرا افسانه می پنداشتید تخم طعن و کافری می کاشتید
خود بدیدید آنکه طعنه می زدید که شما فانی و افسانه بودید
من کلام حقم و قایم به ذات قوت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما لیک از خورشید ناگشته جدا
یک منم ینبوع آن آب حیات تا رهانم عاشقان را از ممات
مثنوی ؛ دفتر سوّم
در ابیات فوق به دو توصبف راهبردی و کاربستی در ارتباط با قرآن اشاره شده است اینکه قرآن«قوت جان» و «ینبوع حیات» می باشد [که پیشتر نیز اشاره شد].
مولانا در موارد دیگری از مثنوی نیز به غذای جان اشاره دارد از جمله در حکایت پادشاه جهود نصرانی کش در قسمت طومارهای دوازده گانه در ارتباط با مضنون یکی از طومارها گوید:
در یکی گفته مُیسّر آن بود که حیات دل غذای جان بوَد
مثنوی ؛ دفتر اوّل
یا در دفتر چهارم گوید:
نیست غیر نور انسان را خورش از جزِ آن جان نیابد پرورش
و :
چون خوری یک بار از ماکول نور خاک ریزی بر سر خاک تنور
مثنوی ؛ دفتر چهارم


