.    اا

مطرب خوش نواي من عشق نواز همچنين

نغنغه دگر بزن پردۀ تازه برگزين

مطرب روح من تويي کشتي نوح من تويي

فتح و فتوح من تويي يار قديم و اولين

اي ز تو شاد جان من بي تو مباد جان من

دل به تو داد جان من با غم توست همنشين

تلخ بود غم بشر وين غم عشق چون شکر

اين غم عشق را دگر بيش به چشم غم مبين

چون غم عشق ز اندرون يک نفسي رَوَد برون

خانه چو گور مي شود خانگيان همه حزين

سُرمۀ ماست گَرد تو راحت ماست درد تو

کيست حريف و مرد تو اي شه مردآفرين

تا که تو را شناختم همچو نمک گداختم

شکم و شک فنا شود چون برسد بر يقين

من شبم از سيه دلي تو مه خوب و مفضلي

ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بين

مولانا

+ نوشته شده توسط سیامک مختاری در دوشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۳ و ساعت 8:20 |