.    اا

مولانا جلال الدّین بارها یادآور می شود كه زندان انسان، و عامل اسارت و خاستگاه آلام و مرارتهای او به نوعي انديشه است.

جمله خلقان سُخرۀ انديشه‌اند

زين سبب خسته دل و غم ‌پيشه‌اند!

«سُخرۀ انديشه‌ »اند يعني بَندی و گرفتار اوهام و تخیّلات اند. به ساحَت عقل و شهود قدم ننهاده اند. و به سبب اين سُخرگي و محكوميت است كه اسير رنج، ملالت،ملامت ،شکایت، پريشاني و دلمُردگی اند ‌. در دفتر اوّل از مثنوی می گوید:گاه جان آدمی نه تنها گرفتار بلکه لگدکوب خیالات است

جان همه روز از لگد کوب خیال

وز زیان و سود وز خوف و زوال

و نتیجه اش این می شود که:

نی صفا می ماندش نی لطف و فَر

نی به سوی آسمان راه سفر

در تمثیل واضح و درس آموزی که عموماً تجربه کرده ایم، «ترس وهمی»را تبیین می کند و می گوید:

بر زمین گـــــــر نیم گز راهی بود

آدمــی بی ترس ایمن مـــــی رود

بر سر دیوار خالی گــــــــر رَوی

گر دو گز عرضش بوَد کج می شوی

بلکه می افتی ز ترس دل به وهم

ترس وهمی را نکو بنگر به فهـــم

مثنوی،دفتر سوّم

با مهار ذهن و کنترل اندیشه های راهزن می توان گفت:

زانک من ز اندیشه‌ها بگذشته‌ام

خارج اندیشه پویان گشته‌ام

حاکم اندیشه‌ام محکوم نی

زانک بنّا حاکم آمد بر بنا

قاصدا خود را به اندیشه دهم

چون بخواهم از میانشان بر جَهَم

من چو مرغِ اوجم ، اندیشه ، مگس

کی بوَد بر من مگس را دست‌رس

مثنوی ،دفتر دوّم

+ نوشته شده توسط سیامک مختاری در شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳ و ساعت 15:35 |