1.
مقیم زاویه اتفاق تسلیمم
بساط عافیت من فکنده اند اینجا
دیوان بیدل،غزل:18
2.
تسلیم همان آینه حسن کمال است
چون ماه نو ایجادکن از تیغ سپر را
غزل:77
3.
به تسلیم از کمال نسخه هستی مشو غافل
سر افتاده شاید نقطه باشد انتخابش را
غزل:89
4.
کسی بار دنیا نبرده ست بر سر
ز تسلیم بوسی ست سنگ گران را
غزل:131
5.
جبهه ما و همان سجده تسلیم نیاز
نقش پا کی کند از خاک تهی پهلو را
غزل:141
6.
بیدل از تسلیم ما هم صید دل ها کرده ایم
نسبتی با زلف می باشد سر افتاده
غزل:154
7.
اگر بیدل ز اهل مشربی تسلیم سامان کن
رگ گردن ندارد نسبتی باگردن مینا
غزل:268
8.
صاحب تسلیم را هرکس تواضع می کند
گر کنی یک سجد ه پیدا می شود محراب ها
غزل:280
9.
فال تسلیم زن و شوکت شاهی دریاب
گردنی خم کن و معراج کلاهی دریاب
غزل:375
10
تدبیر به تسلیم فکن مصلحت این است
کاری اگر افتاد به تقدیر غیورت
غزل:418
11.
ششجهت یک صید تسلیم دل بی آرزوست
ضبط آغوشم جهانی را برآورده است
غزل:588
12.
تبه گرد عرصه تسلیم خفته ای بیدل
تو خواه فتح تصور نما و خواه شکست
غزل:662
13.
غیر تسلیم درین عرصه کسی پیش نبرد
سر فکندن به زمین گوی ربودن بوده ست
غزل:699
14.
بر فلک می توان شد از تسلیم
پایه عزت هلال خمیست
غزل:736
15.
کشتی تدبیر ما توفانی حکم قضاست
جز دم تسلیم اینجا لنگری درکار نیست
غزل:754
16.
گر بر خط تسلیم قضا سر ننهادیم
پیشانی بی سجده ما چین غضب داشت
غزل:808
17.
رنجها در عالم تسلیم راحت می شود
شمع از خار قدم سامان مژگان کرد و رفت .
غزل:861
18.
در کارگاه تسلیم کو عزت و چه خواری
خورشید بی نیاز است گر خاک زر نگردد
غزل:943
19.
جبین به تسلیم بی نیازی به خاک اگر نفکنی چه سازی
ز عجز دور است تیغ بازی که سایه غیر از سپر ندارد
1009
20.
ز تسلیم سپهر کینه جو ایمن مشو بیدل
که این ظالم دم تیغ است و بد خوابیدنی دارد
غزل:1047
21.
جاده پی سپر تسلیمم
هر چه آید به سرم می گذرد
غزل:1078
22.
تواضع های من آیینه تسلیم شد آخر
هلال اینجا جبین سجده از محراب می سازد .
غزل:1126
23.
سران ز نسخه تسلیم باب بردارید
جبین به خاک نهید انتخاب بردارید
غزل:1605
24.
وجود عاریت آیینه دار تسلیم است
مخواه غیر خمیدن ز پیکر مزدور
غزل:1692
25.
.. پرواز پرگشاست تو چاک قفس مگیر
تسلیم باش با غم خیر و شرت چکار
غزل:1706
26.
پهلوی خودمی خورم چون شمع و ازخود می روم
رهنورد وادی تسلیمم از زادم مپرس
غزل:1745
27.
به صد تسلیم می باید رضا جوی قدر بودن
چو ابرو بر سر چشمست حکم لنگر تیغش
غزل:1796
28.
گشتم از بیدست و پاییها به خشک و تر محیط
کشتی از تسلیم پیدا کرد ساحل در محیط
غزل:1851
29.
قدردان وضع تسلیمم ز اقبالم مپرس
موج یک دریا گهر فرش است در همواری ام
غزل:1999
30.
بی نیازی در کمین سجده تسلیم بود
تا زمین آیینه گردید آسمانی یافتم
غزل:2033
31.
از جاده تسلیم گذشتن چه خیال است
چون شمع ز سر تا قدم احرام سجودیم
غزل:2355
32.
تسلیم همان شاهد اقبال وصولست
افتادگی از میوه دهد بوی رسیدن
غزل:2475
33.
زین ورطه نرسته ست کسی بی سر تسلیم
زان پیش که کشتی شکند فکر کدو کن
غزل:2502
34.
گوهر از تسلیم شد ایمن ز موج انقلاب
ساحل جمعیتی گر دست و پا گم کرده ای .
غزل:2646
35.
اگر ز جاده تسلیم نگذری بیدل
کند به کسوت موجت شکست معماری
غزل:2694
36.
پیرو تسلیم باش آخر به جایی می رسی
از سر ما گر قدم سازی به پایی می رسی ..
غزل:2719
37.
صداع هستی ما را علاج تسلیم است
بس است صندل اگر سوده ایم پیشانی
غزل:253
38.
به جولانگاه تسلیم از تو چوگانها ز ما گویی
نوای عندلیبان نکهت گل شد در این صحرا .
غزل:2821
