1. مولانا در غزلی که پیداست موقع سرودن انبساط روحیِ شگفت انگیزی داشته و شاید خود را از بندِ زمان و مکان رها حسّ می کرده، می گوید:
باز آمدم چون عیدِ نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخِ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
2. در گذشته مرسوم بوده در مواردی ، نوروز درب زندانها را باز می کردند و گاه بخشی از حبس زندانیان را میبخشیدند. شاید منظور مولانا از مصرع اول ، همان باز شدن قفل زندانها و بخشیدن زندانیان باشد.
در ادامه می گوید:
هفت اختر بیآب را کاین خاکیان را می خورند
هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم.
از شاه بیآغاز من پرّان شدم چون باز من
تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم...
چون من خراب و مست را در خانۀ خود رَه دهی
پس تو ندانی این قَدَر،کین بشکنم ،آن بشکنم؟!
چرخ ار نگردد گِرد دل، از بیخ و اصلش بر کَنم
گردون اگر دونی کند ، گردونِ گردان بشکنم
3. مولانا در این غزل ، راز حیاتِ هماره را مواجهۀ موثّر با "چرخ مردم خوار" و "هفت اختر" و جغدی می داند که همچون مرگ، طوطیان [انسانها] را می خورد. مرگ اندیشی و مرگ ستیزی و مقابله و غلبه بر آن، فقط و فقط از راه توجه به "دل" صورت می گیرد که گردونِ گردان هم باید به دور آن بچرخد و انسان ، بِالقوّه توانایی آن را دارد که بر چرخ مردم خوار هم، سیطره یابد.
پاک شو از خویش و همه خاک شو
تا که ز خاک تو بروید گیا
ور چو گیا خشک شوی ، خوش بسوز
تا که ز سوز تو فروزد ضیا
4. نقل است : پیامبر اکرم (ص) در سفارشی به اصحاب خود فرمودند که از نسیمِ بهار تن خود را مپوشانید که جان بخش است و شما را زنده میکند. این کلام پیامبر به دو صورت از مولانا ابراز شده است:
گفت پیغمبر به اصحاب کبار
تن مپوشانید از باد بهار
کانچه با برگ درختان می کند
با تن و جان شما آن می کند
یا در بعضی از نُسَخ:
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانکه با جان شما آن می کند
کان بهاران با درختان می کند
در ادامه،می گوید:
راویان این را به ظاهر برده اند
هم بر آن صورت قناعت کرده اند
آن خزان، نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان، عین بهار است و بقاست
و این نکته و نتیجۀ مهمّ:
پس به تأویل این بوَد کاَنفاسِ پاک
چون بهار است و حیات برگ و تاک
5. نَفَسِ انسانهای پاک و منزّه،احیاگر است و موجب شکوفائی و توسعۀ حیات آدمی می گردد.
یک نقطه دارد پیش و پس عاقل ز غافل فرق و بس
بالطف حق در یک نفس، غافل به عاقل می رسد
گر غافلی در بیدلی خیز و بجو اهل دلی
از التفات کاملی ناقص بکامل می رسد
